سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تقوای خداوند، اساس هر حکمتی است . [امام علی علیه السلام]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
سرزمین نور اینجاست ((نظر یادتون نره))
  • کل بازدیدها: 51112 بازدید

  • بازدید امروز: 24 بازدید

  • بازدید دیروز: 1 بازدید
  • جوان شایسته
    صادقی ( 87/2/3 ساعت 7:35 ص )

    به نام خدا

    با عرض سلام  

    روزى رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با اصحاب نشسته بود. جوان توانا و نیرومندى را دیدند که اول صبح به کار و کوشش مشغول شده است. اصحاب گفتند: این جوان شایسته مدح و تمجید بود، اگر جوانى و نیرومندى خود را در راه خدا به کار مى‏انداخت. رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: این سخن را نگویید! اگر این جوان براى معاش خود کار مى‏کند که در زندگى محتاج دیگران نباشد و از مردم مستغنى گردد، او با این عمل در راه خدا قدم برمى‏دارد. همچنین اگر کار مى‏کند به نفع والدین ضعیف یا کودکان ناتوان که زندگى آنان را تأمین کند و ازمردم بى‏نیازشان سازد، باز هم به راه خدا مى‏رود؛ ولى اگر کار مى‏کند تا با درآمد خود به تهیدستان مباهات کند و بر ثروت و دارایى خود بیفزاید، به راه شیطان رفته و از صراط حق منحرف شده است.



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • گوش‌بران
    صادقی ( 87/2/3 ساعت 7:34 ص )

    جعفر نظریپیرمرد، کارش بهیاری و رسیدگی به دوا و درمان روستاهای اطراف دهلران بود؛ اما مردم، عبدالرضا داور را «دکتر» صدا می‌کردند. آن روز با همکارش، سیف‌الله بهرامی و دختر و نوة چهار ساله‌اش، راه افتاده بودند برای بررسی وضعیت بهداشتی و درمانی روستاها. ساعت از نیمه‌شب گذشته بود. مسافرها که به انتهای جاده فکر می‌کردند و مردمی که منتظرشان بودند، ناگهان با کمین وحشتناکی روبه‌رو می‌شوند.

    ماشین با رگبار و شلیک پیاپی، سوراخ سوراخ می‌شود و می‌ایستد. همان اول کار، یکی از این گلوله‌ها هم خورده بود توی سر مادر و ... و آخرین حرفی که شنیده بود، فریاد پسر چهارساله‌اش بود که صدایش می‌کرد.

    حالا عبدالرضا و همراهش اسیر «گوش‌برها» شده‌اند. اسلحه‌ها بچه را نشانه می‌رود که با اصرار پدربزرگ(عبدالرضا) کنار می‌کشند. و بچة چهار ساله، همان جا محکوم می‌شود که تا صبح بر روی جنازه مادر ناله و گریه کند.

    سرما، وحشت از تاریکی و گلوله، برای بچه، دردناک‌تر از دیدن مادری نبود که تیر پیشانی‌اش را سوراخ کرده بود و گوش‌هایش را هم گوش‌برها بریده بودند...

    فردا صبح، گشتی‌های سپاه، کودکی را می‌بینند که توی سرمای شدید جاده، روی جنازة مادرش از هوش رفته است.

    پسر بچه، بعد از 25 روز بیماری و تشنج شدید، شهید ‌شد. پدربزرگ، بعد از هشت سال اسارت به خانواده‌اش بازگشت؛ اما شکنجه‌ها کار خودش را کرده بود. او هم رفت پیش دخترش... .

    گزارش این حادثه، در گزارش‌های صبح آن روز، چنین ثبت شده است:

    به: فرماندهی سپاه ناحیه ایلام

    از: فرماندهی سپاه دهلران

    سلام علیکم؛

    به استحضار می‌رساند در شب یکشنبه، مورخه 12/8/63 یک نیسان متعلق به بهداری دهلران، همراه چهار نفر سرنشین که دو نفر مرد و یک زن و یک کودک چهار ساله هنگام عبور از طرف زرین‌آباد به دهلران در دو کیلومتری روستای بیشه‌دراز در تنگه نجی‌مرده در کمین افراد گوش‌بر قرار می‌گیرند، دو نفر به اسارت درمی‌آیند و زن، شهید و بچه، سالم به‌جای می‌ماند و خودروی مذکور منهدم می‌گردد.

    ?

    حد فاصل مهران تا دهلران، یک محور مواصلاتی به طول یکصد کیلومتر است که غرب و جنوب را به هم وصل می‌کند. این جاده، تقریباً خط دوم جبهه بود. در مسیر این جاده، بسیاری از مردم جنگ‌زده و آواره شدة دهلران، در روستاهای متروکه، که در مسیر این جاده قرار داشت، اسکان گرفته بودند. این مردم، عملاً به عنوان نیروهای پدافند‌کننده، نقش مهمی داشتند. ضمن اینکه جوانانشان در جبهه‌های مهران و دهلران مشغول دفاع بودند. این خانواده‌ها نیرویی دلگرم‌ کننده برای رزمندگان مستقر در خط به شمار می‌آمدند.

    رژیم بعث عراق از اوایل جنگ، به هر طریق قصد از بین بردن آرایش این روستاها را داشت؛ گاهی با حملات زمینی و گاهی با حملات هوایی. هر روز بمب و گلولة توپ بود که بر سر مردم این روستاها می‌بارید. اما آنها مقاومت می‌کردند و بعضی وقت‌ها منطقه را رها می‌کردند، ولی باز برمی‌گشتند.

    این بار بعثی‌ها نقشة جدیدی کشیدند و آن، به‌کارگیری تعدادی از عوامل ضد انقلاب بود. این عوامل، از کردهای عراقی بودند و از نظر جسمی، هیکلی و توانا بودند و با شرایط آب و هوای کوهستانی منطقه متناسب بودند. دستگاه استخباراتی عراق، آنها را سازمان داد و یک تشکیلات سیاسی از آنها به‌نام «گروه فرسان» تشکیل داد؛ گروهی چریکی که به صورت پارتیزانی عمل می‌کردند و هدف آنها، ضربه زدن به مردم روستاها و رزمندگان اسلام بود که در محور مواصلاتی مهران ـ دهلران رفت‌وآمد داشتند. روش کار آنها این‌طور بود که جاده‌ها را سنگ‌چین می‌کردند و با کمین در ورودی روستاها، چوپان‌ها و عشایر را در بیابان و صحرا دستگیر می‌کردند؛ و اگر می‌توانستند، آنها را به صورت اسیر، تحویل عراقی‌ها می‌دادند؛ و یا اگر تاریکی شب و راه طولانی و... به آنها اجازه نمی‌داد، بلافاصله به افراد تیر خلاصی می‌زدند و یک گوش آنها را می‌بریدند و به عنوان سند و مدرک، تحویل عراقی‌ها می‌دادند تا در قبال هر گوش و یا هر اسیر، از عراقی‌ها پول بگیرند. فعالیت این گروه، از سال 1363 آغاز شد و تا پایان جنگ ادامه داشت. آنها عملیات‌های تروریستی زیادی علیه عشایر، روستایی‌ها و رزمندگان انجام دادند و به دلیل بریدن گوش شهدا، معروف شده بودند به «گوش‌برها».

    اسناد بر جای مانده از هشت سال دفاع مقدس، پرده از جنایات این گروه مزدور برمی‌دارد.

    ?

    19/10/63

    در نیمه شب گذشته، حدود ساعت 1:30 در جاده آسفالته مهران ـ دهلران نیروهای گوش‌بر وابسته به عراق، در منطقه «فصیل» کمین کردند که در نتیجه، یک تویوتا و یک دستگاه آیفا متعلق به تیپ امام رضا(ع) را منهدم و عده‌ای از سرنشینان آن را شهید و عده‌ای را مجروح می‌کنند.

    ?

    5/12/63

    تعداد چهار نفر از برادران گشت گره‌پیکر در منطقه «کوه تپه» توسط گوش‌برها به شهادت رسیدند.

    ?

    6/2/64

    یک دستگاه تویوتا گشت لشکر ذوالفقار در حوالی «تنگه نصریان» به کمین گروه گوش‌برها افتاده و هفت نفر شهید شده‌اند.

    ?

    21/11/64

    گوش‌برها یک چوپان را در منطقه کوه‌تپه ربودند.

    ?

    22/5/65

    در منطقه کوه‌تپه یک دستگاه خودرو ژاندارمری با یازده نفر سرنشین به کمین افتاده و تمامی سرنشینان شهید شدند.

    ?

    11/7/63

    یک نفر چوپان در جنوب روستای «بیشه‌دراز» توسط گوش‌برها ربوده شد.

    ?

    13/7/63

    در «عین‌منصور» گروه گشت ژاندارمری به کمین گوش‌برها افتاد که دو نفر شهید، چهار نفر زخمی و چهار نفر اسیر می‌شوند.

    ?

    11/11/66

    گروه گشت ثارالله به کمین گوش‌برها افتاده که تعداد شش نفر از نیروها اسیر شدند.

    ?

    20/11/66

    در منطقه «چیلات» نیروهای گشت ژاندارمری با گشت گوش‌برها درگیر شدند و یک نفر از نیروها خودی زخمی شد.

    ?

    10/2/67

    گروه گشت لشگر 21 حمزه در منطقه «بیات» به کمین گوش‌برها افتاده و هشت نفر از نیروها اسیر شدند.

    ?

    20/11/64

    گوش‌برها دو نفر چوپان در روستای «تپه نادر» را ربودند.



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • پازل تکه پاره
    صادقی ( 87/2/3 ساعت 7:26 ص )

    n حمیده رضایی (باران)

    زیر لب غر نزن! نگو نفسش از جای گرم درمی‌آید. نگو خدا می‌داند ایام جنگ کجا بوده و حالا از راه نرسیده دارد حکم می‌کند. نگو اصلاً معلوم نیست بوده یا نه، لابد یکی از اینهاست که هنوز دهانشان بوی شیر می‌دهد و نمی‌داند جنگ را با کدام «ج» می‌نویسند. نگو خبر ندارد چه بلایی سرمان آمد... چه جوان‌ها که همین جنگ از ما نگرفت. نگو جان و مالمان دود شد رفت هوا، زندگیمان نابود شد. نگو بی‌خانمانی‌‌هایمان را ندیده و آوارگی‌هامان را نچشیده. شب و نصف شب از ترس بمباران خواب نداشتیم، هی بچه به بغل بدو پناهگاه، هی بدو خانه، هی وضعیت قرمز، هی وضعیت سفید، ... نگو، نه نگو!

    شاید کمی (و البته فقط کمی) دهانم بوی شیر بدهد، اما بدان که تنم به تن جنگ خورده است. چه چیز بدتر از اینکه تمام سال‌های کودکی‌ات در جنگ گذشته باشد؟ تمام آن لحظاتی که باید غرق در دنیای شاد و آزادت بودی و بی‌خیال از همه عالم سرگرم بازی‌های کودکانه‌ات می‌شدی و ندانی شب و روز چه فرقی با هم دارد. البته این تنها درد من نیست؛‌ درد همه نسل دومی‌های این انقلاب است که هر روزشان در اضطراب و دلهره گذشت و هر شبشان در ترس و بی‌خوابی. همین که می‌آمد پلک‌هامان گرم شود، باز آن صدای شوم محله را برمی‌داشت و باز وضعیت قرمز و باز برو سمت پناهگاه و... بقیه‌اش را هم که خودت بهتر می‌دانی.

    یکی بابایش را در خانه پیدا نمی‌کرد تا لااقل گاهی دستی روی سرش بکشد و موهایش را شانه کند و آن یکی دلتنگ برادر بزرگ‌ترش بود که عجیب به صدای پاهایش عادت کرده بود و می‌دانست بعد از ساعت 12، اولین صدای پا که در حیاط خانه بپیچد، صدای پای اوست... و تازه اینها فقط دردهای خاص او بود. دردهایش که شاید کوچکی‌اش تو را به خنده بیندازد، اما تحملش برای او سنگین بود،‌ سنگین و سخت. با این همه او حتی در دردهای تو هم شریک بود؛ در همه آن بلاها که بر سرت آمد،‌ در غم همه آن شهدایی که دادی و برادر، پدر، عمو یا دایی او هم میانشان بودند؛ در تمام آن خانه‌به‌دوشی‌ها و آوارگی‌ها و هی از ترس دشمن و بمباران‌هایش از این شهر به آن شهر رفتن و در همه آن چشم به در انتظار حتی یک نامه از جبهه نشستن‌ها.

    ?

    می‌بینی! خاطرات این کودک دیروز، پازل درهم ریخته و هزار تکه‌ای است که هر تکه‌اش را نگاه می‌کنی،‌ ردی از جنگ و دود و آتش و ترس و تنهایی و آوارگی در آن موج می‌زند. پازلی که شاید هیچ گاه هیچ کدام از تکه‌هایش کم نشود، اما یقیناً تکه‌هایی به آن اضافه خواهد شد. تکه‌هایی که باورهایی دیگر از جنگ به او داده و خواهد داد؛ باورهایی که آنها که نداشتند، زیر پا گذاشتند و پشت کردند به هر چه دیدند و شنیدند؛ آنها هم که داشتند، یا نگفتند و یا اگر گفتند، هیاهوی اطرافیان نگذاشت بشنویم.

    ?

    ... و به راستی چه شکاف عمیقی است میان آن نگفته‌ها و نشنیده‌ها و این گرد و غبار دود و آتش و بمباران صرف!

    انگار که آنها از چیز دیگری می‌گویند و تو تا به حال از چیز دیگری شنیده‌ای؛ حال آنکه هر دو یکی‌اند و یکی نیستند. راستی چه زیبا گفت امام عزیز که جنگ، نعمت است! چه خوب گفت آن بزرگ که «جهاد، دری است از درهای بهشت که خدا به روی گزیده دوستان خود گشوده است(1)».

    آری! به خدا که نفس سید مرتضی حق است آن هنگام که می‌گوید: «زمین، عرصه ظهور یک حقیقت آسمانی است و جنگ برپا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد» و حالا که فکر می‌کنم می‌بینم برای همین است که این میان بعضی هوای جنگ و ظهور حقیقتی دگر کرده‌اند؛ حقیقتی که در گیر و دار روزمره‌گی این زندگی از یاد رفته و شکاف دروازه‌های بهشت را تنگ‌تر کرده و حتی آن را که به روی خاصان خود گشوده بود، بسته است تا باز، آنان در گمنامی خویش مانند و ما در گمراهی خویش که به راستی «جنگ اگر چه ادامه حیات معمول را برید، اما از منظری دیگر دروازه‌ای به بهشت خاصان اولیای ‌خویش بر ما گشود» و اینها همه همان تکه‌هایی است که هر روز به آن پازل هزار تکه اضافه می‌شود؛ همان‌هایی که دیگر جزئی از افکار و اوست.



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند
    صادقی ( 87/2/3 ساعت 7:18 ص )

    خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند

    من در اینجا از همة فرزندان عزیزم در جبهه‌های آتش و خون که از اول جنگ تا امروز به نحوی در ارتباط با جنگ تلاش و کوشش نموده‌اند، تشکر و قدردانی می‌کنم و همة ملت ایران را به هوشیاری و صبر و مقاومت دعوت می‌کنم. در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمرة خون‌ها و شهادت‌ها و ایثارها چه شد! اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفة شهادت بی‌خبرند و نمی‌دانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است، حوادث زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمه‌ای وارد نمی‌سازد. و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصلة طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جست‌وجو نماییم. مسلّم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است؛ خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا می‌داند که راه و رسم شهادت کورشدنی نیست و این ملت‌ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان که در این قافلة نور، جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!

    امام خمینی(ره)، پیام به مناسبت سالگرد کشتار خونین در مکه و پذیرش قطعنامه 598 ـ بیست‌ونهم تیرماه 1367



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • هر چی میخواهی بگو
    صادقی ( 87/2/1 ساعت 9:54 ص )

    ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را میخرد

     

    سلامی بهاری

    اینجا هرچی که بخواین توی این وبلاگ باشه

    توی نظرات بگید و من در همین جا همین پایین میزارم

    یا حق

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • .:: اینم اتفاق جالب و دیدنی
    صادقی ( 87/2/1 ساعت 9:36 ص )
    روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

    گیرنده : همسر عزیزم
    موضوع : من رسیدم

    میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه !!


  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • .:: جریان جنگ من با اذیت پشه ها ::.
    صادقی ( 87/2/1 ساعت 9:29 ص )

    .:: جریان جنگ من با اذیت پشه ها ::.
     

    تابستون پارسال مثل همیشه سرو کله ی پشه ها پیدا می شد و من مجبور بودم از قرص و اسپری حشره کش تا حد مرگ استفاده کنم.اما باز بدجوری اذیت می کردن.تازه مهارت خاصی تو پشه گرفتن با دست داشتم.شبی هشت تا ده پشه با دست می کشتم.یادمه شب کنکور یه دونه از این پروانه گنده ها اومده بود تو اتاقم.با جزوه گزینه دو هر چی میزدم تو سرش نمیمرد.جزوه خورد شد پروانه هه نمرد.به درد ککور که نخورد به این دردم نخورد.اما امسال تصمیم گرفتم سبز باشم.امسال که اومدیم خونه جدید به پشه ها هیچ کاری ندارم.خیلی زیادن دوتادوتا از جلو چشام رد میشن .رو دیوار.رو سقف.باهاشون هیچ کاری ندارم.باورت نمیشه.تا حالا هیچ اذیتی برام نداشتن.این یعنی با پشه ها همون طور رفتار کن که می خوای با تو رفتار کنن.باو ر کن فهم و شعور دارن

    شاید آدما اونقدر ضعیفن که حتی نمیتونن با پشه ها مقابله کنن مگر به زور انواع سم.پس در صلح جوی.

    عامل مهم فرار پشه از دست شما جریان هوای ایجاد شده توسط خودتونه است.نه هشیاری پشه.خیلی ها هنگام پشه کشی کف دست رو از فاصله زیاد به سمت پشه حرکت می دن که این با عث ایجاد جریان هوا و به نوعی کنار زدن پشه هست.پس باید ظرافت داشت.کشتن پشه نیروی خیلی کمی لازم داره.جریان هوا از طرف دست شما رو به راحتی حس میکنند و زود تر از تصور شما فرار.

    حالت دست هنگام پشه گرفتن:

    انگشتان دست نباید فاصله داشته باشند.نباید دست خود را بیش از حد سریع ببندید.جون باز هم هوا مثل یک تلمبه از دو طرف دست پشه رو به بیرون می فرسته.اما در این جا سر عت عمل لازمه.

    وقتی پشه رو گرفتیم:

    خوب حالا پشه در مشت شماست.اما…هنوز زنده.

    بسیاری از حشرات نظیر سوسک نسبت به بدن و وزن خود فشار فیریکی زیادی تحمل می کنند.پس هر چه مشتتون رو فشرده تر می کنید خو دتون رو خسته کردید.در حالیکه راه فرار پشه بسته است مثل مچاله کردن کاغذ.وقتی مشتتو باز کردی میبینی از خون گل رنگ شده.این است سزای بد کاران زالو صفت.اما فراموش نکن این غریزه پشه هست نه اختیار.پس سعی کن به پشه ها سبز باشی.مخصوصا پشه های شهری که خیلی بی آزارن.

    در باره ی پشه های وحشی که واقعا زبان نفهمن باید گفت تنها راه روشن کردن آتش با دود غلیظ است.

    پشه های وحشی از اوایل غروب حمله میکنن.رکورد من در اواخر غروب 22 پشه در 15 دقیقه هست که در یک باغ خارج شهر ثبت شد.
     


  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • ::: چقدر خنده داره :::
    صادقی ( 87/2/1 ساعت 9:25 ص )
    ::: چقدر خنده داره :::
     

    چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت به درگاهالهی دیر و طاقت فرسا میگذره ولی 60 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

    چقدر خنده داره که 100 هزار تومان کمک درراه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشممیاد!

    چقدر خنده داره که یه ساعت عبادت طولانی بهنظر میاد اما یه ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!

    چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعاکنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمی یاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم بادوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

    چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمان به وقت اضافه میکشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی که مراسم دعا و نیایشطولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!

    چقدر خنده داره که خوندن یه صفحه دعا سخته اما خوندن 100 صفحهاز پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!

    چقدر خنده داره که سعی میکنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقهرو رزو کنیم اما به آخرین ردیف یک مکان مذهبی تمایل داریم!

    چقدر خنده داره که برای عبادت و نیایش هیچ وقت زمان کافی دربرنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما برای بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تو آخرینلحظه هم که شده انجام بدیم!

    چقدر خنده داره که شایعات روز نامه ها رو بهراحتی باور می کنیم اما معجزات الهی رو به سختی باور می کنیم!

    چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدوناینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدن به بهشت برن!

    چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیامکوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنید به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته شود همهجا را فرا می گیرد اما وقتی که سخن و پیام الهی رو می شنوید دو برابر در موردگفتن و یا نگفتن اون فکر می کنید!

    خنده داره. اینطور نیست؟!
    دارید می خندید؟
    دارید فکر می کنید؟

    این حرفارو به گوش بقیه هم برسونید و ازخداوند سپاس گذار باشید که او خدای مهربان و دوست داشتنی است.

    پی نوشت : آیا این خنده دار نیست که وقتی کهمی خواید این حرفارو به بقیه بزنید خیلی ها رو از لیست پاک می کنید بخاطر اینکهشک دارید که اونها به چیزی اعتقاد دارند ؟!!!

    خنده داره؟ . . .نه



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • .:: با لبخند شروع کن.تو می توانی ::.
    صادقی ( 87/2/1 ساعت 9:22 ص )
    .:: با لبخند شروع کن.تو می توانی ::.
     
     
    شاد زیستن ، شادمانه از زندگی لذت بردن ، به غم و غصه خندیدن و از لحظه
    لحظه زندگی لذت بردن و برای تک تک این لذت ها و زیبایی ها از اعماق وجود
    هورا کشیدن ، حق هر انسانی است و اساسا هر موجود زنده ای برای این کار
    آفریده شده است و باید این چنین باشد.
    اگر احساس می کنید زندگی برای شما بیش از حد جدی و حزن انگیز است و نمی
    توانید براحتی سهم شادی و خوشحالی خود را از لحظات شبانه روز خود بگیرید،
    اصلا نگران نباشید.
    هر کدام از 6نسخه زیر معجزه می کنند و می توانند شادی و نشاط را به
    زندگی شما بیفزایند. اگر آماده هستید نسخه ها را با هم مرور می کنیم :
    شادی یک انتخاب درونی است و در نهایت این شما هستید که آن را انتخاب می
    کنید.
    بی دلیل اوضاع و شرایط و کمبود امکانات و امثالهم را دلیل غصه و غم
    دائمی خود ندانید حتی در بدترین شرایط و در مواقعی که مصیبت ها و بلاها
    از حد گذشته اند و هیچ کس امید و توان یک لبخند کوچک را ندارد ، شما
    هنوز هم می توانید مانند بمب شادی در دل اندوه منفجر شوید و مجلس را
    دگرگون کنید.
    همان طور که خیلی مواقع غم یک انتخاب است ، شادی هم بسیاری از اوقات
    برگه انتخابی است که از سوی شما در مقابل دنیا و اتفاقات آن بر زمین
    کوفته می شود.
    هنگامی که غم و غصه و ماتم شما را فراگرفت و چاره ای جز قبول آن نداشتید،
    غم را بپذیرید و مقابل آن نایستید، همراه غم راه نروید و از دریچه نگاه
    غصه به دنیا نگاه نکنید ، خودتان را کنار بکشید و بگذارید کاروان غم و
    غصه با همه دردهای جانکاهی که همراه دارد از کنارتان بگذرد حتی اگر می
    توانید با لبخند و نگاهی مهربانانه دل خسته ای را شاد کنید.
    شادی لحظه به لحظه در زندگی ، انعکاس و نتیجه تلاش شادسازی و شادی آفرینی
    است و هر چه بیشتر دل دیگران را با کلام و حتی حرکتی مهربانانه شاد سازید،

    هزاران بار بیشتر شادی و سرور وجودتان را دربر می گیرد.
    جسم خود را در شادی روح شریک کنید
    شما تنها یک روح مستقل و صاحب اختیار نیستید که حق داشته باشید تمام
    لذایذ و شادی های دنیا را فقط برای خودتان بخواهید و برای این کار از
    جسم خود مایه بگذارید. شما باید جسم و کالبد خود را هم در شادی های خود
    سهیم گردانید و فراموش نکنید روح در این جهان در سراسر این کالبد گسترش
    یافته است و هر بخش جسمتان ، بخشی از روح شماست و حق دارد در شادی و نشاط
    شما سهیم شود.
    هرگز سعی نکنید با عذاب دادن ، آسیب رساندن به جسم و اندامتان به شادی
    و نشاط برسید. بهداشت را رعایت کنید ، ورزش کنید، غذای مناسب بخورید، هر
    وقت بیکار شدید از جا بپرید و تحرک داشته باشد، هرگز با تزریق مواد مخدر
    و مصرف دخانیات و آسیب رساندن به اندامتان سعی نکنید خودتان را آرام و
    به ظاهر خوشحال سازید.
    خوشحالی و شادمانی واقعی و بدون پشیمانی تنها زمانی وجود شما را در بر می
    گیرد که جسم و روحتان هر دو همزمان و به یک اندازه در این شادی سهیم باشند
    .
    سپاسگزار و راضی باشید
    پول و مال و منال داشتن بسیار عالی است و می تواند باعث نشاط و شادی شما و

    هزاران نفر دیگر شود، هیچ کس منکر آن نیست ، ولی به شرطی که شادی بسته
    ای نباشد که در آخرین منزل همراه پول و مکنت تقدیم من و تو می شود و ما
    مجبور باشیم در طول مسیر دائم غمگین و مضطرب باشیم.
    شادی واقعی شادی در حین عمل است و شادی هایی مجموعه جمع شده این تجربه های

    شاد بودن است که به صورت انرژی خارق العاده ای انسان را به فضای جدیدی
    از معرفت و آرامش می برد. برای این که در حین عمل و در مسیر حرکت به سوی
    خوشبختی شاد باشیم ، باید از لحظه لحظه سفر خود راضی و شکرگزار باشیم و
    این میسر نمی شود مگر آن که دستان خود را در مقابل خویش گره بزنیم و از
    اعماق دل شکرگزار خالق هستی باشیم و سپاسگزار نگاهش که یک دم ما را تنها
    نمی گذارد و همیشه برای بخشیدن ما و گوش کردن به حرفهای ما حاضر و آماده
    است.
    شاد زیستن معنای خنده و قهقهه در مراسم عزا را نمی دهد. شاد زیستن به این
    معنا نیست که هنگام بروز مصیبت ها به رقص و پایکوبی بپردازی. غم یک
    حالت طبیعی ولی گذراست و بعضی مواقع حق دارد وجود ما را بگیرد. اما هرگز
    نباید اجازه دهیم غم و غصه در دل ما منزل کند و در اندرون ما جا خوش کند
    .
    او باید بیاید و برای مدتی تمام وجود ما را دربر بگیرد و بعد برود و جایی
    خود را به صاحب واقعی منزل یعنی شادی و سرور بدهد. تنها با پذیرش غم و
    اندوه و مصیبت است که ظرفیت و غلظت شادی ما افزایش می یابد و ما لایه
    های جدیدی از سرور و انبساط خاطر و رضایتمندی را کشف می کنیم.
    دل خود را از کینه خالی سازید و همه (حتی بدترین مردم) را دوست داشته
    باشید و برایشان دعا کنید. غم و غصه بهانه می خواهد اما شادی و نشاط چنین
    نیست.
    بهانه اندوه و غصه ، هجرت عشق و آمدن کینه و نفرت به خانه دل است ، پس
    عشق و دوستی را دوباره به دل راه بدهید و بگذارید عشق از پستوی خانه
    بیرون آید و به تجلی برخیزد و شادی را در وجودتان بپراکند. شادی انفرادی
    نیست.
    هر وقت غمگین شدید، چیزی به کسی ببخشید ، کلامی محبت آمیز را به انسانی
    هدیه کنید، گلی برای دوستی بخرید
     


  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • عشق مادر
    صادقی ( 87/2/1 ساعت 9:20 ص )
    چـــــــون بشر از عـــــــدم آمـد بوجود
    عشق مــــــادر بــــــه جهان دیده گشود

    گــــــرجهان یکسره در هـــــم گـــــردد
    کــــی از این عشق کهن کـــــم گــــردد

    راز این جــــــذبه نــدانـــــــم در چیست
    وین چه عشقی است کــــه پایانش نیست

    قلب مـــــادر تهی از مکـــــر و ریاست
    عــــــــاری از شا ئبه آزو هـــــوا است

    خود فراموشی و جـــــــان با ختن است
    مهــــر ورزیــــدن و بگــــــداختن است

    هیچ دفتــــر بــــــه از این دفتـــر نیست
    عشــــق بــــالاتـر از این بــــاور نیست

    این دگـــــــــر نفس پـــــــرستی نبــــود
    از ره رنــــــدی و مستــــــــی نبــــــود

    عشق فرهـــــــــاد به شیرین سخن است
    گر چـــــــه افسانه عشقـــــی کهن است

    دل مجنــــــــون و تمنـــــــای دگــــــــر
    بــــــــرود در پــــــــــی لیلای دگــــــر

    لیکن این عشق کـــــــــه مـــــــادر دارد
    چــــــــــون ز فـــــــــرزند نظر بردارد

    در خطــــــر کــــــــــی اثری بخشد پند
    خود بمیر د کـــــــه بمـــــــاند فــــرزند

    عشق این است نه بــــــــوسید ن یـــــار
    پای جــــــانست نه نیرنــــــگ و فــرار

    مـــــــــادری ملعبـه و بــــــــازی نیست
    جز فــــــداکاری و جــــــا نبازی نیست

    بـگذرد از خــــــود و کـــــــاهد از جان
    نا بـــــه فــــــرزند دهد تــــــاب و توان

    شــــــاعر بـــــــا هنـــــر و چیره سخن
    شعــــــــرمـــــــادر نتـــــــوان گفتـــــن

     گـــــــــر چه نقــــــــــاش کند نقش پدید
    نقش مــــــــــــادر نتـــــوانست کشیـــــد

    هیچ آهنـــــــگ دل انگیـــــــز هنــــــوز
    راز این جـــــــذبه نــــــداده است بـروز

    پای این عشق هنــــــــر حیـــــــران شد
    عقل بیش از همــــه سر گــــــردان شد

    آخـــــــرین مـــرحــــله عشق است این
    پا ک و جـــــــــاوید چـــو فردوس برین

    مــــــــادر از زمـــــــره عشاق جداست
    عشق او برتـــــر از انــــــد یشه ماست


  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
    <      1   2   3   4   5      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    شهدا3
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================