زیر لب غر نزن
! نگو نفسش از جای گرم درمیآید. نگو خدا میداند ایام جنگ کجا بوده و حالا از راه نرسیده دارد حکم میکند. نگو اصلاً معلوم نیست بوده یا نه، لابد یکی از اینهاست که هنوز دهانشان بوی شیر میدهد و نمیداند جنگ را با کدام «ج» مینویسند. نگو خبر ندارد چه بلایی سرمان آمد... چه جوانها که همین جنگ از ما نگرفت. نگو جان و مالمان دود شد رفت هوا، زندگیمان نابود شد. نگو بیخانمانیهایمان را ندیده و آوارگیهامان را نچشیده. شب و نصف شب از ترس بمباران خواب نداشتیم، هی بچه به بغل بدو پناهگاه، هی بدو خانه، هی وضعیت قرمز، هی وضعیت سفید، ... نگو، نه نگو!شاید کمی
(و البته فقط کمی) دهانم بوی شیر بدهد، اما بدان که تنم به تن جنگ خورده است. چه چیز بدتر از اینکه تمام سالهای کودکیات در جنگ گذشته باشد؟ تمام آن لحظاتی که باید غرق در دنیای شاد و آزادت بودی و بیخیال از همه عالم سرگرم بازیهای کودکانهات میشدی و ندانی شب و روز چه فرقی با هم دارد. البته این تنها درد من نیست؛ درد همه نسل دومیهای این انقلاب است که هر روزشان در اضطراب و دلهره گذشت و هر شبشان در ترس و بیخوابی. همین که میآمد پلکهامان گرم شود، باز آن صدای شوم محله را برمیداشت و باز وضعیت قرمز و باز برو سمت پناهگاه و... بقیهاش را هم که خودت بهتر میدانی.یکی بابایش را در خانه پیدا نمیکرد تا لااقل گاهی دستی روی سرش بکشد و موهایش را شانه کند و آن یکی دلتنگ برادر بزرگترش بود که عجیب به صدای پاهایش عادت کرده بود و میدانست بعد از ساعت
12، اولین صدای پا که در حیاط خانه بپیچد، صدای پای اوست... و تازه اینها فقط دردهای خاص او بود. دردهایش که شاید کوچکیاش تو را به خنده بیندازد، اما تحملش برای او سنگین بود، سنگین و سخت. با این همه او حتی در دردهای تو هم شریک بود؛ در همه آن بلاها که بر سرت آمد، در غم همه آن شهدایی که دادی و برادر، پدر، عمو یا دایی او هم میانشان بودند؛ در تمام آن خانهبهدوشیها و آوارگیها و هی از ترس دشمن و بمبارانهایش از این شهر به آن شهر رفتن و در همه آن چشم به در انتظار حتی یک نامه از جبهه نشستنها.?
میبینی
! خاطرات این کودک دیروز، پازل درهم ریخته و هزار تکهای است که هر تکهاش را نگاه میکنی، ردی از جنگ و دود و آتش و ترس و تنهایی و آوارگی در آن موج میزند. پازلی که شاید هیچ گاه هیچ کدام از تکههایش کم نشود، اما یقیناً تکههایی به آن اضافه خواهد شد. تکههایی که باورهایی دیگر از جنگ به او داده و خواهد داد؛ باورهایی که آنها که نداشتند، زیر پا گذاشتند و پشت کردند به هر چه دیدند و شنیدند؛ آنها هم که داشتند، یا نگفتند و یا اگر گفتند، هیاهوی اطرافیان نگذاشت بشنویم.?
...
و به راستی چه شکاف عمیقی است میان آن نگفتهها و نشنیدهها و این گرد و غبار دود و آتش و بمباران صرف!انگار که آنها از چیز دیگری میگویند و تو تا به حال از چیز دیگری شنیدهای؛ حال آنکه هر دو یکیاند و یکی نیستند
. راستی چه زیبا گفت امام عزیز که جنگ، نعمت است! چه خوب گفت آن بزرگ که «جهاد، دری است از درهای بهشت که خدا به روی گزیده دوستان خود گشوده است(1)».آری
! به خدا که نفس سید مرتضی حق است آن هنگام که میگوید: «زمین، عرصه ظهور یک حقیقت آسمانی است و جنگ برپا شده بود تا آن حقیقت ظهور یابد» و حالا که فکر میکنم میبینم برای همین است که این میان بعضی هوای جنگ و ظهور حقیقتی دگر کردهاند؛ حقیقتی که در گیر و دار روزمرهگی این زندگی از یاد رفته و شکاف دروازههای بهشت را تنگتر کرده و حتی آن را که به روی خاصان خود گشوده بود، بسته است تا باز، آنان در گمنامی خویش مانند و ما در گمراهی خویش که به راستی «جنگ اگر چه ادامه حیات معمول را برید، اما از منظری دیگر دروازهای به بهشت خاصان اولیای خویش بر ما گشود» و اینها همه همان تکههایی است که هر روز به آن پازل هزار تکه اضافه میشود؛ همانهایی که دیگر جزئی از افکار و اوست.خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند
من در اینجا از همة فرزندان عزیزم در جبهههای آتش و خون که از اول جنگ تا امروز به نحوی در ارتباط با جنگ تلاش و کوشش نمودهاند، تشکر و قدردانی میکنم و همة ملت ایران را به هوشیاری و صبر و مقاومت دعوت میکنم. در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمرة خونها و شهادتها و ایثارها چه شد! اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفة شهادت بیخبرند و نمیدانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است، حوادث زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمهای وارد نمیسازد. و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصلة طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستوجو نماییم. مسلّم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است؛ خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است و خدا میداند که راه و رسم شهادت کورشدنی نیست و این ملتها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند! خوشا به حال آنان که در این قافلة نور، جان و سر باختند! خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!
امام خمینی(ره)، پیام به مناسبت سالگرد کشتار خونین در مکه و پذیرش قطعنامه 598 ـ بیستونهم تیرماه 1367